وقتی ایران بودم یه روز رفتم نزدیک خونه خرید کوچکی بکنم. ماشین نبردم. خرید که کردم زیاد شد. کنار خیابون منتظر تاکسی موندم. از دور دیدم یه پاترول نزدیک شد که چند تا جوون داشتن با صدای بلند موزیک غریبِ آشنا» رو گوش می دادن. دستمو بلند کردم که سوارم کنن. نزدیکم که شدن با اشاره گفتن برو باباا! . با خودم گفتم: ای وای من! اگر می دونستین کسی که دارین صداشو گوش میدین دست بلنده کرده.»
این خاطره را گوگوش در گفتگو با یک رادیوی خارج از کشور تعریف کرد. فکر کردم همه ما در زندگیمان یک لحظههای برو بابایی» داشتهایم، ناغافل، بیدقت و با بیحوصلگی، فرصتی را از دست دادهایم که ممکن است فقط یک بار سر راه مان قرار بگیرد. حالا وماً گوگوشِ ایستاده کنار خیابان نبوده، اما چه فرقی میکند؟ وماً هم عشق و عاشقی نیست.
گاهی اوقات بختهای خوب را آدم به همین سادگی از دست میدهد و معلوم نیست در چرخ و فلک روزگار دوباره آن لحظه نصیبش بشود یا نه؟
اصلاً خوش شانسی رَموک است. مثل غزال یک لحظه چشمک میزند و در میرود. شبیه بدشانسی نیست که نه فقط خستگیناپذیر در خانه آدم را میزند، بلکه بعضی اوقات برای محکم کاری آدامس هم میچسباند روی زنگ!
هیچ خوشبختی بزرگی وجود ندارد که فکر کنید یک روز توی یک جعبه از مثلاً دیجیکالا بفرستند در خانهتان و بازش کنید و بگید خب! من دیگه خوشبخت شدم، خلاص!
گاهی خوشبختی و آرامش در به دست آوردن نیست، در از دست دادن است. در جدل نکردن، رها شدن و پرسیدن این سوال از خود که من کجای زندگیام؟! سهم من کجاست؟ پاسخش همیشه هم شیرین نیست!
قدر لحظههای کوچک خوشبختیتان را بدانید. قدر فرصتهایی که مثل دانههای کوچک برف، کف دست آدم آب میشوند، بخار میشوند، در این کهکشان گم میشوند.
زندگی کنید و اجازه بدهید دیگران هم زندگی کنند، لذت ببرید و لذت ببخشید. حتی کم و کوتاه و خُرد و اندک. که یک روز، یک وقت، یک جا به خودتان میآیید و میبینید زنده بودید اما زندگی نکردید و ممکن است به خودتان بگویید: ای وای من! اگه میدونستم زندگی اینقد کوتاهه و فرصتها پرواز می کنن
@del_n_eveshteh_ha
پیشکش میکنم برای هر تک تک شماها....
خواسته های مردان و زنان هنگامی که بایکدیگر بگویم مگو کرده اند
یک ,زندگی ,هم ,آدم ,گاهی ,دادن ,از دست ,آوردن نیست، ,وای من ,نیست، در ,در از
درباره این سایت